اعمال 9:5-11 هزارۀ نو (NMV)

5. وی پاسخ داد: «خداوندا، تو کیستی؟»پاسخ آمد: «من آن عیسی هستم که تو بدو آزار می‌رسانی.

6. حال، برخیز و به شهر برو. در آنجا به تو گفته خواهد شد که چه باید کنی.»

7. همسفران سولُس خاموش ایستاده بودند؛ آنها صدا را می‌شنیدند، ولی کسی را نمی‌دیدند.

8. سولُس از زمین برخاست، امّا چون چشمانش را گشود نتوانست چیزی ببیند؛ پس دستش را گرفتند و او را به دمشق بردند.

9. او سه روز نابینا بود و چیزی نمی‌خورد و نمی‌آشامید.

10. در دمشق شاگردی حَنانیا نام می‌زیست. خداوند در رؤیا بر او ظاهر شد و گفت: «ای حَنانیا!»پاسخ داد: «بله خداوندا.»

11. خداوند به او گفت: «برخیز و به کوچه‌ای که ’راست‘ نام دارد، برو و در خانۀ یهودا سراغ سولُس تارسوسی را بگیر. او به دعا مشغول است

اعمال 9