42. پادشاه شمعی را احضار کرد و به او گفت: «مگر من تو را به خداوند سوگند ندادم و تأکید نکردم که اگر از اورشلیم خارج شوی، کشته خواهی شد؟ آیا تو موافقت نکردی و نگفتی: 'هرچه بگویی اطاعت میکنم؟'
43. پس چرا سوگندی را که به خداوند یاد کردی، شکستی و از فرمان من سرپیچی کردی؟»
44. پادشاه همچنین گفت: «تو در قلب خود میدانی چه پلیدیهایی به پدرم داوود کردهای، خداوند پلیدیهای تو را به سرت خواهد آورد.
45. امّا او مرا برکت میدهد و تاج و تخت داوود برای همیشه استوار میماند.»