4. پس یعقوب فرستاده، راحیل و لیه را به صحرا نزد گله خودطلب نمود.
5. و بدیشان گفت: «روی پدر شما رامی بینم که مثل سابق با من نیست، لیکن خدای پدرم با من بوده است.
6. و شما میدانید که به تمام قوت خود پدر شما را خدمت کردهام.
7. و پدرشما مرا فریب داده، ده مرتبه اجرت مرا تبدیل نمود ولی خدا او را نگذاشت که ضرری به من رساند.